چندماهمه / آلبوم خاطرات کودکی – فکر می کنید بهترین هدیه برای فرزند دلبندتان چه می تواند باشد؟ تا حالا فکر کردین خاطرات دورانی که خیلی از آدمها با گذر زمان آن را فراموش می کنند، می تواند بهترین هدیه برای آنها باشد؟
دوران شیرین کودکی مثل برق و باد می گذرد و خاطرات آن خیلی زود فراموش می شوند. چه زیباست که این روزها را به زیبایی در یک آلبوم خاطرات کودکی برای فرزندمان جاودانه کنیم.
وقتی به چند خطی که مادرم در اولین روزهای تولدم برای من نوشته نگاه می کنم، بیشتر عاشقش می شوم. شاید اگر شما آن را بخوانید یک نوشته مادرانه ساده به نظرتان بیاید. اما برای من دیوان عشق و محبت است:
شاید آن دوران عکس گرفتن مد نبوده و یا هزینه زیادی داشته، چون من فقط یک عکس از دوران نوزادی ام دارم. آن عکس و این چند خط دنیای کودکی من هستند. هربار با دیدن آنها احساس می کنم در آغوش مادرم هستم و همه عشق و محبت آن لحظه در قلبم جریان می گیرد. دوست داشتم عکس های بیشتری از خانواده و دوران کودکی خودم داشتم. دوست داشتم مادرم خاطرات بیشتری برایم می نوشت، اما به هر دلیلی این اتفاق نیافتاده بود.
پس تصمیم گرفتم وقتی مادر شدم همه خاطرات فرزندم را از لحظه تولد، یا نه حتی قبل از تولد و زمانی که در درون من رشد می کند برای او بنویسم. می خواستم بعدها فرزندم همه لحظات با هم بودنمان را حس کند و لذت ببرد.
خاطرات بارداری و نوزادی کودک من
وقتی که فهمیدم باردار هستم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود: خاطراتش را چگونه و کجا بنویسم؟ من می خواستم فرزندم عکس و خاطرات همه لحظاتمان را باهم داشته باشد. پس دنبال چیزی بودم که بتواند آرزویم را برآورده کند.
وقتی رفتم به دوستم که چند ماه قبل از من باردار شده بود، سر بزنم در حال نوشتن خاطراتش بود، باورم نمیشد همان بود که من می خواستم.
یک آلبوم خاطرات که نازنین خاطرات دخترش را در آن می نوشت. شگفت زده آن را ورق می زدم و می خواندم. هرچه در ذهن من بود و می خواستم برای فرزندم، بنویسم در این آلبوم وجود داشت. پس بی معطلی یک آلبوم خاطرات مثل همان را سفارش دادم. یک چسب ماتیکی برای چسباندن عکسها و چندتا خودکار رنگی روان خریدم. وقتی آلبوم به دستم رسید با ذوق و شوق شروع به نوشتن کردم.
خاطرات دوران بارداری من در آلبوم خاطرات کودک
در صفحه اول آلبوم نوشته بود “داستان کودکی به نام” ولی ما هنوز اسمی انتخاب نکرده بودیم و فقط به او فرشته کوچولو می گفتیم. برای همین با مداد نوشتم “فرشته کوچولو” تا وقتی برای او اسم انتخاب کردیم اسمش را بنویسم.
اما صفحه دوم دقیقا گویای حال من بود. خاطره اولین لحظه که فهمیدیم مامان و بابا میشویم، اینکه چطور به بقیه گفتیم و… را نوشتم و اولین عکس سونوگرافی فرشتهام را در آلبوم چسباندم. بعد اسم های دختر و پسر که دوست داشتیم روی فرشته کوچولو بگذاریم را نوشتم. فعلا تا همین صفحه می توانستم بنویسم.
اولین بار که صدای قلبش را شنیدم شروع کردم به گریه کردن، انگار هنوز باورم نشده بود دارم مادر میشم. همان لحظه همسرم از من عکس گرفته بود. این عکس به یاد ماندنی را با حس قشنگی که در آن لحظه داشتم در آلبوم فرشته کوچولو ثبت کردم. در آن صفحه تاریخ همه زمانهایی که اولین بار وجودش را حس کردیم نوشتیم.
روزها از پی هم میگذشت و فرشته کوچولوی من بزرگتر میشد. بلاخره زمان تعیین جنسیت رسید. با همسرم رفتیم سونوگرافی و بعد کلی انتظار فهمیدیم که صاحب یک پسر کوچولوی ناز شدیم. این خبر را با خوشحالی به همه گفتیم و خاطره قشنگش را با عکس های سونوگرافی توی آلبوم خاطرات پسر کوچولوم چسباندم. همان روز تصمیم گرفتیم اسم فرشته کوچولوی ما، رادمان به معنی کریم و با سخاوت باشد.
خاطره جشن سیسمونی
حالا که فهمیده بودیم فرشته کوچولوی ما پسر است، شروع کردیم وسایل سیسمونی، لباس و لوازم مورد نیاز او را بخریم. از هرچیزی که میخریدم عکس می گرفتم و کلی قربان صدقه وسایلش می رفتم. وقتی که در ماه هفتم بارداری بودم در خانه یک جشن کوچک گرفتیم، فامیل را دعوت کردیم و اتاق پسرم را تزیین کردیم.
عکس های زیادی از جشن سیسمونی گرفتم ولی فقط یک عکس دونفره با همسرم، یک عکس خانوادگی و یک عکس از اتاق پسرم را چاپ کردم و در آلبوم خاطراتش چسباندم. بعد همه اتفاقات جالب آن روز را نوشتم.
یک اتفاق جالب این بود که وقتی آهنگ پخش میشد، این وروجک کلی توی دلم پیچ و تاب می خورد، آنقدر که کاملا قابل دیدن بود و توانستیم فیلم بگیریم.
یک روز از همسرم خواستم که برای رادمان یک نامه بنویسد و همه حس و حالی که برای پدر شدن دارد و برنامه هایی که برای آینده اش ریخته است را بگوید. خودم هم این کار را کردم و یک نامه بلندبالا برای پسرم نوشتم. بعد نامه ها را تا زدم و در پاکت کاغذی که در آلبوم بود قرار دادم.
به هفته های آخر بارداری رسیده بودم. صورتم باد کرده بود و به قولی از ریخت افتاده بودم. دوست نداشتم عکس بگیرم. ولی برای اینکه در خاطرات پسرم ثبت شود یک روز آماده شدم و با همسرم کلی عکس گرفتیم. یک مکعب تاریخ شمار هم داشتم که هفته های بارداری را نشان میداد. از هفته چهارم به بعد، با مکعب ها عکس گرفته بودم و روند رشد فرشته کوچولو رو ثبت کردم. چندتا از عکس هایی که دوست داشتم را چاپ کردم در آلبوم گذاشتم.
آلبوم خاطرات کودک من بعد از تولد
یک روز وقتی بیدار شدم دردهای شدیدی احساس کردم و فهمیدم رادمان کوچولو میخواد دنیا بیاد. با همسر و خواهرم به بیمارستان رفتیم. بعد از سه ساعت رادمان کوچولوی ما به دنیا آمد. حس اولین لحظه ای که پسرم را بغل کردم وصف نشدنی است و من فقط گریه می کردم.
خواهرم از همه این لحظه های به یاد ماندنی عکس گرفت. واقعا خوشحالم که همراهم بود، چون عکس های قشنگی برای آلبوم خاطرات رادمان ثبت کرد. مثلا عکس از لحظه ای که همسرم اولین بار رادمان را دید، اولین بار که مادرم فرزندم را در آغوش گرفت، لحظه ای که پدر همسرم در گوش او اذان گفت، عکس از دکتر ماما و… .
یک روز در بیمارستان بودم و بعد به خانه آمدیم. بعد از دو سه روز حالم بهتر شده بود و یاد آلبوم خاطرات قشنگم افتادم، میترسیدم جزییات آن روزهای قشنگ از یادم بروند. وقتی همسرم داشت رادمان را می خواباند، عکسهایی که چاپ کرده بودم و خودکارهای رنگی را برداشتم. آلبوم را باز کردم و شروع کردم به نوشتن خاطرات این چند روز و چسباندن عکسها.
همه چیز را نوشتم و عکس ها را در آلبوم چسباندم. عکس های آخرین سونوگرافی رادمان و عکس های دیگری که در آلبوم جا نمیشد، را داخل پاکتی که در آلبوم بود، کنار نامه ها گذاشتم.
یک صفحه جالب که در آلبوم بود و خیلی ذوق کردم اثر کف پا بود. از قبل یک استامپ خریده بودم، وقتی رادمان خواب بود، خیلی آرام کف پاهای او را به استامپ زدم و روی صفحه گذاشته، کمی نگه داشتم تا اثر پاهای کوچولوی پسرم به زیبایی درآلبوم خاطراتش چاپ شود.
یک به یک خاطره های آلبوم را پر می کردم تا به یک صفحه بامزه رسیدم. نوشتن اطلاعات روز مثل قیمت بعضی از اجناس، مشاهیر، آهنگ های معروف و… .
با علاقه همه خانه ها را پر کردم. البته بیشتر چیزهای مورد علاقه خودم را نوشته بودم. دوست داشتم پسرم از علایق مادرش با خبر باشد.
نوشتن درخت خانواده (شجره) فرزندم
وقتی به صفحه درخت خانوادگی رسیدم فهمیدم من و همسرم خیلی از بزرگان فامیل را نمیشناسیم و نمیدانیم چه شغل و پیشه ای داشتند. برای همین به مادر خودم و همسرم زنگ زدم تا جایی که می توانستم اطلاعات فامیل را ثبت کردم. من غیر از اسم و فامیل، شغل هرکدام را هم در درخت خانواده نوشتم.
صفحه پدر و مادر را همراه با همسرم پر کردیم و عکس های خودمان را چسباندیم. یک قسمت داشت که نوشته بود: رازی در مورد مادر و رازی در مورد پدر. برای این دو قسمت من راز پدر را نوشتم و همسرم رازی در مورد مادر را نوشت.
نمودار رشد رادمان را با اولین اعداد قد و وزن لحظه تولدش شروع کردم. خیلی جالب بود چون وقتی هر ماه این اعداد را ثبت می کردم، از اینکه کوچولوی ما به این سرعت داشت رشد می کرد شگفت زده می شدم.
خاطره اولین حمام نوزاد
هیچ وقت یادم نمی رود اولین بار که رادمان را حمام بردیم چقدر خوش گذشت. اول گریه کرد ولی بعد که آرام آب ولرم را روی بدنش می ریختیم، کیف می کرد و دست و پا می زد. همسرم هم فرصت را از دست نداد و چندتا عکس قشنگ از وقتی که در حمام بود و بعد که حوله دورش پیچیده بودم گرفت.
اولین خنده های نوزاد
اولین خنده رادمان را وقتی ۲۳ روزه بود دیدم. مثل فرشته ها شده بود و گوشههای لبش آرام باز میشد و یک لبخند دوست داشتنی روی صورتش نقش می بست. خیلی منتظر شدم تا بتوانم یک عکس از آن لحظه بگیرم. به مرور تعداد خنده های رادمان در طول روز بیشتر میشد. وقتی شش ماهه بود و همسرم با او بازی می کرد برای اولین بار قهقه زد.
خیلی ذوق کردم چون دوست داشتم از خاطره های رادمان با پدرش هم چیزهای زیادی بنویسم. پس سریع از آنها عکس گرفتم و برای آلبوم نگهداشتم.
واقعا خوشحال بودم که آلبوم خاطرات کودکی را برای پسرم تهیه کردم. چون بعضی از تیترهای خاطره که در آلبوم آمده بود اصلا به ذهنم خودم نمیرسید. مثل اولین شبی که کامل خوابید، اولین غلتیدن، اولین نشستن و اولین بار که حرکت کرد.
برای رادمان یک پارچه عکاسی خاطره های نوزاد گرفته بودم که تیترهای روی آن با آلبوم هماهنگ بود. با پارچه عکس می گرفتم و بعد عکس ها را در صفحه های مرتبط آلبوم می چسباندم.
خاطره های ماهگرد کودک من
آخر هر ماه از رادمان عکس میگرفتم و در صفحه های ماهگرد می چسباندم. همچنین یک خلاصه از اینکه در هر ماه کی میخوابید، چه چیزهایی می خورد، چه کارهایی یاد گرفته بود و اتفاقات جالب دیگر را می نوشتم.
البته من برای ماهگردها در خانه عکاسی میکردم، چون خیلی راحت می توانستم هرموقع که رادمان سرحال بود عکس بگیرم. البته نمی خواستم پسر کوچکم را به آتلیه یا جاهایی ببرم که به تمیزی و سالم بودنش اطمینان نداشتم.
برای همین یک پارچه عکاسی ماهگرد نوزاد خریدم و هر ماه روی همان پارچه عکس میگرفتم. برای مناسبت های مختلف نمی دانستم چه تم و تزییناتی بچینم، پس چند تم عکاسی آماده خریدم و با چیدن آنها روی پارچه مدل های زیبایی درست کردم و عکس گرفتم.
وقتی عکسها را کنار هم می گذاشتم، همه تغییرات چهره، وزن گرفتن و قد کشیدن او کاملا در عکسها مشخص بود.
خاطره اولین دندان نوزاد
اولین دندان رادمان وقتی که پنج ماه و دوهفتهاش بود در آمد. چند روز بود که خیلی گریه می کرد و انگار میخواست همه چیز را گاز بگیرد. تا اینکه دیدم روی لثهی پایین او یک دندان نقلی سفید، جوانه زده و دلیل بی قراری پسرم شده بود.
یکم که حالش بهتر شد، جشن دندونی گرفتم و آش پختم. با تزیینات و گیفتهای جشن دندونی که خواهرم درست کرد خانه را تزیین کردیم. آخر شب همه خاطره های جشن را در آلبوم خاطرات نوشتم که یادم نرود، چندان خوش خط نشد اما همه اتقافات جشن خاطره شد. چندروز بعد عکسها را چاپ کردم و در کنار خاطره های قشنگش گذاشتم.
وقتی رادمان شش ماهه شد، برای اولین بار به او غذای کمکی دادم. پسرم از حریره بادام خیلی خوشش آمده بود و مدام میخندید. من هم از فرصت استفاده کردم و چندتا عکس بامزه گرفتم.
او اولین غذای جامد را در ۷ ماهگی تجربه کرد. یک سیب زمینی شیرین آبپز را خیلی ریز خرد کردم و آرام آرام به او دادم. البته به مرور غذاهای دیگر را هم مزه کرد. لیست همه غذاهایی که دوست داشت و غذاهایی که دوست نداشت را در آلبوم خاطرتش نوشتم.
اولین کلمه ای که از رادمان شنیدم این بود: آغاااااا . آن موقع شش ماهه بود. سعی میکردم موقع بازی کردن با او حرف بزنم و مدام سوال بپرسم تا کم کم زبانش راه بیفتد. یک روز که داشتیم با هم شعر مامانی را می خواندیم، بعد از اینکه چند بار گفتم مامان، رادمان گفت ماما.
از خوشحالی او را در بغل گرفتم و بوسه بارانش کردم. به مرور واژه های بیشتری را به زبان می آورد. من همه کلمه های بامزه ای که می گفت را در آلبوم خاطراتش می نوشتم و سعی می کردم صدای قشنگش را ضبط کنم.
اولین اصلاح موی سر کودک
رادمان ۹ ماهه بود که موهای جلوی سرش را کمی کوتاه کردم. موهایش بلند شده بود و توی چشمش می رفت، برای همین آنها را یک مقدار کوتاه کردم. از این کار خوشش نیامد چون مدام سرش را تکان می داد و نمیخواست به موهایش دست بزنم.
چند تکه از موهایش را با نخ بستم و در پاکت مخصوصی که در آلبوم خاطراتش بود گذاشتم. عکس های رادمان که در حال گریه بود را هم چاپ کردم و در همان صفحه چسباندم.
اولین قدم های کودک من
دستهای کوچولوی رادمان را می گرفتم و آرام راه میرفتیم. او هم کلی ذوق می کرد و میخندید. وقتی یازده ماهه بود توانست به تنهایی سه قدم راه برود. خودش آنقدر ذوق می کرد که انگار برنده مسابقه دو شده بود.
وقتی میخواست راه برود، دوربین به دست عکس و فیلم میگرفتم. البته همه جا تشک و بالش گذاشته بودم که اگر افتاد آسیب نبیند.
در آلبوم خاطرات کودکی چهار صفحه دیگه با عنوان “اولین …….. تو” وجود داشت که می توانستم هر چیز به یادماندنی دیگری از رادمان را در آن بنویسم. مثل اولین بار که سوار تاب شد، اولین بار که مریض شد، اولین بار که سه نفری سفر رفتیم و اولین بار که خودش تنها غذا خورد.
جشن تولد یک سالگی کودک
دو روز به تولد یک سالگی رادمان مانده بود. باورم نمیشد به این زودی فرشته کوچولوی من یکساله شد. آلبوم خاطراتش را ورق میزدم، عکس های قشنگش را میدیدم و خاطرات این یک سال را مرور می کردم. با خواندن بعضی از خاطره ها می خندیدم و با خواندن بعضی دیگر چشم هایم پر از اشک میشد.
به خواسته دلم رسیده بودم؛ همه خاطرات پسرم را نوشته بودم و عکس های قشنگش را هم کنارش گذاشته بودم.
برای تولد یک سالگی رادمان خانواده ها و دوستان را دعوت کردیم و جشن گرفتیم. یکی از اتفاق های جالبی که افتاد، این بود که رادمان وسط جشن دستش را روی کیک کوبید و نصف کیک را خراب کرد. بعد با اشتیاق دستش را می خورد و لبخند می زد.
روز خیلی خوبی بود و من لحظه لحظه این روز به یادماندنی را در آلبوم خاطرات کودکی پسرم نوشتم. حتی لیست مهمان ها و هدایایی که گرفته بود را هم در آلبوم نوشتم.
حکایت همچنان باقیست
الان رادمان یک ساله شده و ما از دوران نوزادی، روند رشد و تغییر چهره او خاطره های قشنگ زیادی داریم. البته تا پنج ۵ سالگی هم می توانم خاطرات جشن تولدها و کارهای خاصی که در هر سن انجام میدهد را بنویسم و یک کلکسیون کامل از دوران کودکی رادمان درست کنم.
تصمیم دارم وقتی رادمان ۱۸ ساله شد، آلبوم خاطرات کودکی را به او هدیه بدهم. میخواهم بداند چقدر دوستش داشتیم و چقدر وجودش برای ما با ارزش بود و چه خاطرات قشنگی با هم ساختیم.
دوست دارم رادمان هم مثل خودم با نگاه کردن به این آلبوم حس قشنگ دوران کودکی خود را به یاد بیاورد.
- آلبوم خاطرات کودکی رو به راحتی می تونین از سایت چندماهمه تهیه کنید و روزهای قشنگ زندگیتون رو جاودانه کنید: